همه مساله این جاست که ذهن کوچک من و تو توانایی درک بزرگتر از خودش را ندارد. قصه، قصه ماهی و دریاست که تا ماهی ماهی و دریا دریاست، ماهی سوال خواهد کرد که این دریا که میگویند کجاست؟! تازه این برای دریای محدود است که به خیال ماهی بینهایت آمده است؛ کافی است ماهی را مدتی بیرون بیاورند تا جواب سوال خود را بگیرد. اما برای بینهایتِ بینهایت چه؟ آیا راهی به درک آن هست؟
طبیعتا یا باید مانند ماهی از بینهایتِ بینهایت خارج شوی و از بیرون به آن نگاه کنی؛ که مسلما این حالت محال است چرا که بیرون از او جایی نیست؛ یا باید آن قدر ذهن من و تو قوی شده باشد که بتواند بینهایتبودِنِ بینهایت را بفهمد و این کار هر کسی نیست!
حالا مردم جمع شدهاند و با ذهنهای کوچک خود درباره خدای بینهایت سوال میکنند. البته هیچ کس از وجود خدا سوال ندارد زیرا خواهناخواه با فطرت خود او را درک میکند و فقط سوالش این است که خدا چگونه است؟ چه اندازه؟ چه شکل؟ و دهها سوال دیگر.
اشکالشان این است که به جای این که به سراغ متخصص بروند، از آدمهای کوچه و بازار سوال میکنند و برای همین، جوابهای مختلفِ عجیب و غریب میشنوند. اما خدای مهربان آنان را رها نکرده و پیامبرش را میفرستد که در کوتاهترین بیان، بهترین پاسخ را بدهد تا همه همهمهها و زمزمهها و سوالاتِ جورواجور خاموش شود:
ای رسول ما! بگو حقیقت این است که خدا احد است. یعنی یکی است که نه در واقعیت و نه در ذهن، «دوم» ندارد و در شمار اعداد نمی¬گنجد. «1» خدا صمد است. اوست آن سروری که همه چیز در همه شئونش به او نیازمند است و او در هیچ شأنی نیازمند کسی نیست. «2» نه زاییده است و نه زاده کسی است «3» و هیچ کس همتا و همانند او نبوده است. «4»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ(1)
اللَّهُ الصَّمَدُ(2)
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3)
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ(4)